قهرمان افسانهای: سپانوی دلیر
در کویری بزرگ، قلعهای باشکوه و زیبا قرار داشت و بهترین و بلندترین عمارت آن، محل فرماندهی و زندگی سلطان بود. یکی از ساکنان قلعه به نام «سپانو» به شغل مارگیری مشغول بود. او هرروز تعدادی مار شکار میکرد و بهترین آنها را به عمارت سلطان میبرد و باقیماندة آنها را نیز در بازار قلعه به فروش میرساند. روزی از روزها که سپانو مشغول فروش پوست مارها بود، مردی با نقاب قرمز و شنل سیاه به او نزدیک شد و گفت من میتوانم تو را از فقر و تنگدستی نجات دهم و تو را به آرزوهایت برسانم. سپس مرد نقابدار سپانو را نزدیک اژدها فرستاد و اژدها از او خواست که میوة عمر جاودان را بیابد. از آن پس سفر سپانو برای یافتن آن میوه شروع شد؛ سفری که در پایان آن، سپانو لقب قهرمان افسانهای را گرفت.