قلی و پرنده سحرآمیز
افسانههای عامه - ادبیات کودکان و نوجوانان / داستانهای تخیلی - ادبیات کودکان و نوجوانان
قلی پسر مهربانی بود و با مادرش در یک روستای کوچک زندگی میکردند. او روزها به جنگل میرفت تا چند پرنده شکار کند و از راه فروش آنها خرج زندگی خود و مادرش را درآورد. روزی یک پرندة طلایی زیبا به دام او افتاد. قلی خوشحال بود که میتوانست پرندة زیبا را به قیمت خوبی بفروشد. اما پرنده ناگهان به حرف آمد و به قلی گفت که اگر او را آزاد کند، آرزوهایش را برآورده میکند. قلی پرنده را آزاد کرد و پرنده آرزوهای قلی را برآورده کرد.