راز موجهای شکسته
پسر جوانی که دل در گرو عشق دختر همسایه دارد، پس از تحمل سختیهای بسیار، با او ازدواج میکند و برای زندگی راهی شهری ساحلی میشوند. آرش و صدف در شهر جدید با ناخدای پیری آشنا میشوند که خیلی زود با آنها گرم میگیرد و ارتباط قلبی خاصی با صدف برقرار میکند. روزی صدف با قایق راهی دریا شده و بر اثر توفان، غرق میشود. پس از این ماجرا آرش، شوریده حال و مشوش هر روز به کنار دریا میرود و در ساحل، انتظار بازگشت همسرش را میکشد. دلداریهای ناخدا کاری از پیش نمیبرد و با آخرین اعتراف خود مبنی بر اینکه صدف دختر گمشدة او بود که پس از سالها همراه با آرش باز یافته بود، از پا در میآید. مرگ ناخدا آرش را برای همیشه در دنیای خیالاتش غرق میکند.