قصهی خرگوشکهای خوابآلود
«بنی خرگوشه» و دخترعمویش «فلاپسی» با هم ازدواج کرده بودند و چند بچه داشتند. آنها همیشه غذای کافی نداشتند، بنابراین بعضی وقتها از برادر فلاپسی، پیترخرگوشه، کلمقرض میگرفتند، اما پیتر هم گاهی کلم اضافه نداشت. در این مواقع خرگوشکها، از مزرعه میگذشتند و به سراغ زبالههای بیرون باغ آقای «گرگور» میرفتند. یکبار که همگی به آنجا رفته بودند، تا توانستند کاهو خوردند و یکییکی روی علفها به خواب رفتند. آقای گرگور که برای خالی کردن کیسهای به آنجا رفته بود، گوشهای آنها را دید و بعد خرگوشکها را در کیسهای انداخت و با خود برد. بعد از آن برای خرگوشکها اتفاقات جالبی رخ داد که در ادامة داستان بازگو میشود.