کرکسان دهکده
داستانهای فارسی
آلتین وقتی میشنود بگ محمد برگشته، از خوشحالی در پوست خود نمیگنجد؛ اما از جانب جبار نگران هست. میترسد که به کمک آدمهایش، بلایی سر بگ محمد بیاورند؛ برای همین یک جا بند نمیشود و طول و عرض اتاق را گز میکند. منتظر برگشتن مادرش است که رفته چشم روشنی به هاجر بدهد و برگردد. اگر دست خودش بود، بال میزد و میرفت تا خودش هم به دلدادهاش خوشامد بگوید. چقدر حرف داشت برای گفتن. هیچوقت نتوانسته بود آنچه را که در دل داشت برای او بگوید...