خروس مغرور
در روستایی بین کوههایی بلند تعدادی مرغ و خروس در یک خانواده با خوبی و خوشی با یکدیگر زندگی میکردند، تا اینکه یکی از خروسها که جثهاش از دیگران بزرگتر بود همهی مرغ و خروسها را نزد خود فراخواند و با تکبر و غرور اعلام کرد که از این به بعد من رئیس شما هستم و هرکاری که من گفتم باید انجام بدهید. مدتی بدین منوال گذشت و خروس مغرور نیز با آنها بدرفتاری میکرد، این که مرغها و خروسها از این وضعیت خسته شدند و تصمیم گرفتند که او را تنبیه کنند. آنها نقشهای کشیدند و خروس مغرور را به کنار رودخانه کشاندند. زمانی که خروس مغرور تصمیم داشت از رودخانه بگذرد به داخل آن افتاد. او با التماس از دیگران کمک خواست آنها نیز به او کمک کردند اما از او قول گرفتند که دیگر کارهای گذشته را تکرار نکند.