سرزمین نیلوفرها
در سرزمینی سرسبز و پهناور پادشاهی جوان و دلاور حکومت میکرد که تنها آرزویش آبادانی کشور و شادی مردمانش بود. روزی پیرزنی به او گفت که اگر میخواهی آرزویت برآورده شود باید با دختری همچون دختر شاه پریان ازدواج کنی. زیرا تو تنها هستی و تنهایی غم میآورد و ناشادی تو مردمان را از تلاش بازمیدارد. شاه جوان با پشتسر گذاشتن سختی بسیار سرانجام به سرزمین نیلوفرها میرسد. اما دختر شاه پریان و ندیمانش به شکل هفت گل نیلوفر هستند که تشخیص آنها از یکدیگر بسیار مشکل است. سرانجام شاه جوان گل دختر را پیدا کرده و همراه او به سرزمین خویش بازمیگردد. مردم نیز به یمن این ازدواج هفت شبانهروز را جشن میگیرند.