ثانیهها
داستانهای فارسی - قرن 14
رمان حاضر ماجرای زندگی شخصی به نام «جمشید دلفانیان» است. جمشید مهندس است و هفتادسال سن دارد و تا قبل از جشن تولد هفتادسالگیاش مدیریت آموزشگاه کنکور را به عهده دارد و درعینحال هم معلم فیزیک آموزشگاه نیز است. مهندس دغدغة مالی ندارد و همزمان با جشن تولدی که «فروغ»، همسرش، برای او گرفته اعلام بازنشستگی میکند و مدیریت آموزشگاه را به پسرش «میثاق» میسپارد. بعد از بازنشستگی، مهندس با هجوم حسهای مختلفی روبرو میشود؛ حس غربت و تنهایی و بهکار نیامدن. او هم زمان با آمدن دختر جوانی به نام «مهناز» به زندگیاش سفری ذهنی به گذشته میکند.