دوستت دارم، موش کوچولو
داستانهای حیوانات / عشق - داستان
موش کوچولویی بود که همیشه سوالهای زیادی در ذهن داشت و مادربزرگ همیشه به سوالهای او پاسخ میداد. آن روز موشکوچولو از مادربزرگ پرسید : «عشق یعنی چه!» مادربزرگ گفت بهتر است با هم قدمی بزنیم تا به جوابت برسی. آنها در راه پرندهای دیدند که به جوجههایش پرواز کردن را میآموخت. موش کوچولو زیر لب گفت همانطور که شما به من نشان میدهید چگونه کارهایم را انجام دهم. پس از آن سنجابی را دیدند که به بچههایش غذا میداد. موش کوچولو با شور و اشتیاق گفت درست همانطور که شما غذاهایی را که پختهاید به من میدهید. بعد از آن موشکوچولو و مادربزرگ خرگوش، گوسفند، اردک و جغد را دیدند که هریک به شیوهای به بچههایشان محبت میکردند. وقتی که موش کوچولو و مادربزرگ به خانه رسیدند دربارة چیزهایی که دیده بودند با هم صحبت کردند و حالا موش کوچولو جوابش را یافته بود. در این کتاب کودکان با واژة «عشق» و معنی دوست داشتن آشنا میشوند.