درخت بخشنده
این داستان کوتاه و مصور که در قالب متن دوزبانه به چاپ رسیده سرگذشت دوستی درختی بخشنده و پسر کوچولویی است که از کودکی با هم آشنا میشوند. پسرک به تدریج بالنده میشود و هر از گاهی به درخت سر میزند و درخت شادمان میشود. او از سیب درخت بری امرار معاش و از شاخههایش برای ساختن خانه بهره میبرد. عاقبت پسرک که دیگر مردی کهنسال شده به سراغ او میآید و از او یک قایق میخواهد تا با آن به جاهای دور برود. درخت نیز با قطع تنهی خود قایقی میسازد و به او میدهد، پس از چندی پسرک (پیرمرد) خسته و کوفته از راه میرسد و با تنهی درخت به گفتوگو مینشیند. درخت (کنده) میگوید که دیگر چیزی ندارد به او بدهد. فقط او میتواند بر روی کنده بنشیند و دمی بیاساید. باری باز هم درخت شادمان میشود.