هود (ع)
هود، پیامبر / قرآن - قصهها / هود، پیامبر - داستان / قرآن - قصهها - ادبیات نوجوانان
در روزگاری بسیار دور مردم توانگری به نام قوم "عاد" زندگی میکردند که بسیار قویهیکل بودند و برای خویش قصرهای باشکوهی میساختند. اما در نزدیک آنها مردم فقیر و بیچارهای نیز بودند که همیشه بردگی آنها را میکردند. ثروتمندان مردم فقیر را فریب میدادند و به پرستش بتها دعوت میکردند. در آن قوم مرد مهربانی به نام "هود" زندگی میکرد که خداوند او را به پیامبری مردم برگزیده بود. هود از مردم خواست تا خدای بزرگ را بپرستند. اما اشراف سخنان او را نپذیرفتند و او را کتک زدند و دست از بتپرستی برنداشتند. روزهای دیگر نیز هود مردم را به خصوص اشراف را از بتپرستی منع کرد و عاقبت نوح را برایشان یادآوری کرد. اما آنها گفتند تو نادان و دروغگو هستی. هود گفت زودتر توبه کنید و به خدای یکتا ایمان بیاورید تا او به شما نعمتهای بیشتری بدهد، اما آنها گفتند ما از خدای تو چیزی نمیخواهیم و در دامنهی کوهها خانههایی میسازیم تا هیچ طوفانی نتواند آنها را خراب کند و به این ترتیب اشراف بدون این که مزدی به مردم فقیر بدهند آنها را مجبور کردند تا خانههای بزرگ و محکمی بالای کوهها برایشان بسازند. اما کمکم خشکسالی شد و هفت سال باران نبارید و زندگی آنها بسیار سخت شد. هود باز هم آنها را راهنمایی کرد، اما عدهی کمی به او ایمان آوردند. سرانجام عذاب الهی نازل شد؛ طوفان سهمگینی آمد و همهی شهر را نابود کرد و به جز هود و یارانش، که در کنار دیوار پناه گرفته بودند، دیگران از بین رفتند.