آخرین بادبادک
پدر پسربچه، رزمندة جنگ تحمیلی است. پسرک برای کمک به مادر در تامین مخارج زندگی تصمیم میگیرد بادبادک بسازد و بفروشد. یک روز هنگام فروش، پسری شرور مزاحم او میشود. پسرک برای رهایی از مزاحمتهای وی و همچنین فروش بهتر، از مادرش اجازه میگیرد تا به پارک محل برود. پس از چند روز باز همان پسر شرور مزاحم پسر بادبادکفروش میشود. دیدار مجدد آن دو با ماجراهایی همراه است که موجب میشود پسر شرور تصمیم تازهای دربارة خود و زندگیاش بگیرد.