آزردگان
داستانهای روسی - قرن 19م.
قهرمان رمان، «وانیا» سرگذشت خود را نقل میکند. وی در خانوادة مردی به نام «ایخمنیف»، مباشر پرنس و الکوفسکی، بزرگ شده است و الکوفسکی، که گرفتار کارهای مختلف است، پسرش را نزد مباشرش میفرستد. ایخمنیف دختری با نام «ناتاشا» دارد که مورد علاقة پسر پرنس است. ایخمنیف آماج بدگوییهای ننگآوری میشود و پرنس نه تنها او را از مباشرت ملک خود برکنار میسازد، بلکه علیه او اقامة دعوا میکند. رمان حول همین مشاجره چرخ میزند. در رمان حاضر، جهانبینی واقعی داستایفسکی جلوهگر میشود؛ آن هم عریان و آشکار نه آنچنان که در آثار پیشین او بوده است. نویسنده در این رمان میگوید که به انسان و خوبی فطری او ایمان دارد. به نظر او رستگاری در دست خود ماست، کافی است از قانونی که انجیل موعظه میکند پیروی کنیم و همنوع خود را همچون خود دوست داشته باشیم.