لحظه گمشده
«آزاده» دختری زیبا و دوستداشتنی بود که در خانوادهای فقیر با پدری معتاد زندگی میکرد. زمانی که پدر قصد داشت «اکرم»، خواهر کوچکتر، را برای تامین مخارج اعتیاد به خانوادهای بفروشد. آزاده او را از این کار منع کرد و به پدر قول داد، در صورتی که برای مادر و خواهر و برادرش نقشهای نکشد، مخارج او را تامین کند. به همین منظور آزاده با دستفروشی و احمد با باربری در بازار و مادر با عروسکسازی در خانه مخارج زندگی را تامین کردند، تا این که روزی آزاده هنگام دستفروشی با پسری نجیب و مرفه به نام «رضا صالحی» آشنا شد. رضا به او پیشنهاد ازدواج داد، در حالی که آزاده در رویای دنیای خوش در آینده سیر میکرد مادر رضا که مخالف ازدواج بود با نقشهای باعث جدایی آنها شد و هر دو را در رسیدن به خواستههایشان ناکام گذاشت.