ستارههای واقعی
داستانهای فارسی
پسر کوچولوی داستان، پدری جانباز دارد که نابیناست. او ماهیها، ستارهها، آسمان، گلدان و پرندهها را از پشت پنجره میبیند و آرزو میکند کاش پدرش میتوانست ببیند. مادرش به او میگوید: «خیلی از ستارههایی که حالا داریم توی آسمان میبینیم، قرنهاست که مردهاند اما چون فاصلة ما از آنها زیاد است نورشان حالا به ما میرسد. تو به ستارههای زنده فکر کن پسرم.» مادرش به او میگوید: خیلی از باباها جانشان را فدا کردهاند که ما الان امنیت داشته باشیم. کتاب مصوّر حاضر، حاوی داستانی دربارة دفاع مقدس و ارزشهای ماندگار آن است که برای گروه سنی (ب) و (ج) به نگارش در آمده است.