حسنی یکی یه دونه باهوش مهربونه
شعر کودکان و نوجوانان / موفقیت - داستان / داستانهای اجتماعی
«حسنی» و دوستش، «بهروز» در اوقات فراغت تابستان به کلاس قرآن میرفتند. آنها به دقت به درسهای مربی خود گوش میدادند و روخوانی را به سرعت یاد گرفته بودند. یک روز، قرار بود در مسجد مسابقة روخوانی برگزار شود. حسنی و بهروز خیلی سخت تمرین میکردند، چرا که نفر اول و دوم مسابقه به همراه خانوادههایشان به مشهد میرفتند. سرانجام روز موعود فرا رسید و حسنی نفر اول و بهروز نفر دوم شد. آن دو به همراه مادرهایشان خیلی خوشحال شدند و خدا را شکر کردند. بعد از آن همگی به پابوس امام رضا (ع) رفتند و خاطراتی خوب برایشان ثبت شد. این داستان اجتماعی برای کودکان گروه سنی «ب» تهیه شده است.