مار خجالتی
در یک جنگل سر سبز، حیوانات زیادی در کنار هم زندگی میکردند. آنها کنار رودخانه دور هم جمع میشدند و با هم بازی میکردند. یک مار بزرگ و خجالتی در جنگل بود که فکر میکرد به دردی نمیخورد، چون دست و پا ندارد، نمیتواند با کسی دوست شود و بازی کند. از آن زمان مار خجالتی، گوشهگیر و تنها شده بود. جغد پیر دانا او را راهنمایی میکرد و از او میخواست که به جمع حیوانات بپیوندد و با آنها دوست شود، اما مار خجالتی تنهایی را ترجیح میداد. تا این که در جنگل اتفاق وحشتناکی افتاد و مار به کمک حیوانات دیگر خرگوش را که در حال غرق شدن در رودخانه بود، نجات داد و به مار قهرمان مشهور شد و توانست برای خود دوستان جدیدی پیدا کند.