سورمهسرا
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
در این داستان پسر جوانی در عالم خیال خود از پسر کوچکی در دوران مدرسه به نام «شوان» یاد میکند که دروغهای بسیاری را درباره مرگ مادرش میگفت و حالا پس از گذشت سالها او که خود روایتگر یک داستان است اقرار میکند که حرفهای شوان را باور دارد. راوی که خود چیز باارزشی را از دست داده در سورمهسرا به دنبال عزیزش میگردد. پسر در سورمهسرا پیرمردی را میبیند و در کنار او نشسته و به حرفهایش گوش میدهد که بهیکباره پیرمرد او را برای دخترش خواستگاری میکند؛ دختری که پسر هرچه جستوجو میکند او را نمیبیند... .