لانه عنکبوت
داستانهای فارسی - قرن 14
ستاره، پردهی پشت پنجره را کنار زد و به بیرون نگاه کرد. برف به شدت در حال باریدن بود. سالها بود که بارش برف برای ستاره یادآور خاطرههای دردناک بود که دخترش تیارا همیشه در موردش کنجکاو بود و بارها و بارها از مادرش خواهش کرده بود تا آن را برایش بازگو کند؛ اما ستاره زیر بار نمیرفت. او میترسید که گفتن آن خاطرات، تأثیری منفی بر روی دخترش بگذارد.