موسی (ع) و دو دختر
موسی، پیامبر یهود - داستان / قرآن - قصهها
حضرت موسی (ع) که در قصر زندگی میکرد، خوشحال نبود. او آنقدر از دیدن زورگوییهای فرعون غمگین بود که سرانجام از قصر خارج شد و به شهر مدین رفت. در آن شهر مردم دور چاه جمع شده بودند و به گوسفندانشان آب میدادند. در آن هنگام دو دختر را دید که به دنبال گوسفندانشان میدویدند تا آنها را دور هم جمع کنند. حضرت موسی (ع) به آنها کمک کرد تا گوسفندانشان را آب بدهند. پدر دخترها حضرت شعیب بود و از حضرت موسی (ع) دعوت کرد به خانة آنها برود. موسی (ع) ماجرای زندگیاش را برایش تعریف کرد. حضرت شعیب گفت: «تو خوب و باایمانی، دوست دارم یکی از دخترانم همسرت شود». شعیب دست او را در دست یکی از دخترانش گذاشت و آنها را به عقد هم درآورد. کتاب حاضر از مجموعة قصههای پیامبران است که برای گروه سنی «ب» و «ج» تهیه و تدوین شده است.