ماریو و ساحر
خانوادۀ خارجی برای گذراندن تعطیلات خویش، راهی سواحل ایتالیا میشوند، اما از همان ابتدای ورود، بر خلاف انتظارشان، با مشکلهای متفاوت و مختلفی مواجه میگردند. سرفۀ گاه و بیگاه شبانۀ کودکانشان موجب نگرانی کنتسی میشود که در اتاق کناری ساکن است و آنها مجبور به تغییر هتل خود میشوند. احساسهای شدید وطنپرستی مردم منطقه و دیگر گردشگران ایتالیایی، برای آنها موجب دردسر شده، تا آنجایی که گهگاه برخوردهایی را نیز موجب میشود. با همۀ اینها، خانواده سعی دارند تعطیلات خود را در آن منطقه به پایان برسانند. چندی بعد خبر حضور "چیپولا"، شعبدهباز و "هیپنوتیزور" بزرگ در محل پیچیده و با اصرار دو کودک این خانواده نیز به تماشای برنامۀ وی میروند. در همانجا است که متوجه اشتباه بزرگ خویش میگردند. صحبتهای رد و بدل شده در حین نمایش و رفتار شعبدهباز به هیچعنوان مناسب سن و سال کودکان نیست. علاوه بر این چیپولا این بار در نمایش قدرت خویش زیادهروی کرده و با هیپنوتیزم کردن جوانی، تمام اسرار وی را آشکار میکند. جوان پس از بازگشت به جهان واقعیت از این موضوع به شدت عصبانی شده و شعبدهباز را با شلیک تیری از پا درمیآورد. هرچند بچهها گمان میبرند این نیز قسمتی از نمایش بوده اما در حقیقت، اتفاق متاثرکنندهای روی داده است.