گرگ و مرغ
روزی روزگاری گرگ شکمپرستی با دیدن مرغی تصمیم به خوردن او گرفت. او نقشهای کشید تا مرغ چاق شود و سپس او را به دام بیندازد. به همین دلیل شروع به پخت کیک کرد و بعد از آماده کردن کیکها آنها را سر راه مرغ قرار داد. گرگ شبهنگام به خانهی مرغ رفت تا او را گرفته و بخورد. اما وقتی به در خانهی مرغ رسید مرغ ناگهان در را گشود و به جوجههایش گفت آن کیک خوشمزهای که خوردید دستپخت عمو گرگه بود. جوجهها نیز گرگ را در آغوش گرفتند و از او تشکر کردند. گرگ خجالتزده و شرمنده به خانه بازگشت در حالی که با خود فکر میکرد پختن کیکی دیگر برای من کاری ندارد. داستان در قالب شعر بازگو شده است.