دختر کبریت فروش
افسانههای پریان - دانمارک / داستانهای کودکان (دانمارکی) - قرن 19م.
در گذشتهها، دختری کبریت فروش که بسیار فقیر بود و نانی نداشت که بخورد، در یک شب سرد برفی، هرچه عابران التماس میکرد که کبریتی بخرند، کسی نمیخرید؛ تا در گوشهای، کنار دیوار، چوبهای کبریت را آتش زد تا گرم شود؛ اما همان لحظه، مادر خود را در خواب دید که فوت کرده؛ و پتویی سرش انداخت. متأسفانه تا صبح در هوای سرد و برفی ماند و یخ زد و مرد.