اژدهای خفته: حکایتی از مثنوی معنوی
مردی مارگیر که در معرکهگیریهای خود بارها از مارهای تکراری استفاده کرده بود. این بار تصمیم میگیرد تا با رفتن به کوهستان ماری متفاوت پیدا کند و بدینترتیب معرکۀ خود را رونق بخشد. او در حین جستوجو در کوهستان سرانجام اژدهایی بیتحرک میبیند و به خیال این که اژدها مرده آن را با خود به شهر میآورد و به دروغ از تلاش زیاد خود برای به دام انداختن اژدها برای مردم سخن میگوید. سرانجام زمانی که مردم برای مشاهدۀ معرکهگیری وی در وسط شهر جمع میشوند، اژدها بر اثر تابش آفتاب جان گرفته و در همان دم مرد مارگیر را میخورد. کتاب حاضر اقتباسی است از یکی از حکایات دفتر سوم مثنوی که در قالب قصهای برای کودکان فراهم آمده است.