رقص قاصدک
«نسیم» تحصیلکردة رشتة اقتصاد و دختری مهربان و خونگرم بود. او و پسر همسایهشان «سامان» که در رشتة عمران تحصیل کرده بود، دلباختة هم شده و به هم قول داده بودند که همیشه به هم وفادار بمانند؛ اما بر اثر اتفاقی سامان به مدت پانزده سال به زندان محکوم شد و نسیم با اصرارهای پدر با فردی به نام «آرین» که دائمالخمر بود ازدواج کرد و به ایتالیا رفت. او در غربت سختیهای زیادی را متحمل شد. همسرش از دنیا رفت و او بر اثر یک تصادف توان راه رفتن را از دست داد و در حالی که روی ویلچری نشسته، غمگین و شکستخورده به تهران نزد خانوادهاش برگشت. بعد از پانزده سال سامان از زندان آزاد شد و بار دیگر سرنوشت، نسیم و سامان را کنار هم قرار داد و آنها در کنار هم به خوشبختی رسیدند و طعم تلخ زندان و حصار و تنهایی را فراموش کردند.