برای همیشه فراموشش کن
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر درباره داستان زندگی دختری ساده و جوان است که در نهایت صداقت و دلدادگی عاشق میشود و مطالبی را به رشته تحریر درمیآورد. در بخشی از این کتاب آمده است: در حین نهار خوردن امیر خیلی شوخی کرد اما من حتّی یه بار هم به حرفهایش لبخند نزدم، زیرا از طرز صحبتش در مورد دانیال خیلی ناراحت بودم، بعد از اتمام نهار به سالن پذیرایی رفتیم و من و امیر برای چند لحظهای تنها شدیم. امیر با چهرهی معصومانهای گفت: ـ چرا ناراحتی عزیزم؟ معتراضه به او نگریستم و گفتم: ـ خیلی رو داری ... هر چی دلت خواست در مورد دانیال گفتی حالا هم به کمال بیخیالی میپرسی چی شده؟ ـ آخه من که حرف بدی نزدم دلارام! ـ امیر مشکل تو و دانیال با هم چیه؟ ...