رویای ترسناک پو
"پو" از ده تا کوزهی عسلی که جمع کرده بود راضی و خوشحال به نظر میرسید. اما ببری به او گفت امشب باید حواست جمع باشد تا "گنده فیل" ترسناک عسلهایت را نخورد، چون او یک موجود پرخور و شکمو است. "پو" از ببری پرسید که "آیا تا به حال او را دیده است و ببری پاسخ داد که نه اما بدی کار اینجاست که وقتی گنده فیل یواشکی دوروبر ما پنهان شده ما او را نمیبینیم، پس نمیتوان آنقدرها هم مراقب بود. آنگاه ببری خداحافظی نمود و رفت. پو در خانهاش را قفل کرد. او از تخت بالا رفت و پتو را روی بینیاش کشید و به فکر فرورفت و با خود گفت باید مواظب گندهفیل باشم. او همینطور مراقب اطراف بود و فکر میکرد تا اینکه دیگر نتوانست چشمهایش را باز نگه دارد... ناگهان خانهاش مانند صاعقه شروع به لرزیدن کرد. در همین وقت گندهفیل بزرگ قرمز با شکستن در وارد خانه شد.