امانت بیقرار
داستانهای فارسی - قرن 14
داستان حاضر، ماجرای فراز و نشیب زندگی دختری به نام «ستایش» است. ستایش سالهای کودکی را در ناز و نعمت به همراه خواهرش «ساغر» بزرگ میشود. او به زودی مادر خود را در اثر بیماری از دست میدهد و تحت مراقبت و محبّت اطرافیان قرار میگیرد. در دورة جوانی در رشتة جامعهشناسی وارد دانشگاه تهران میشود. در دانشگاه، با پسری به نام «کسری» آشنا شده، امّا کسری به دلایلی او را ترک میکند. ستایش برای فراموشی با جوانی به نام «محمّدامین» ازدواج میکند، ولی وی زندگی را به کام او زهر میکند. انتخابها و کردارهای ستایش در طول سالها، خاطرات تلخ و شیرینی برایش به جای میگذارد و سرانجام در بیمارستان همزمان با مرور خاطرات خود، فوت میکند.