جادوگر نمیر
در روزگار بسیار دور، دو پادشاه و یک ملکه با پسرشان شاهزاده «ایوان» و سه دخترشان «ماریا»، «اولگا» و «آنا» زندگی میکردند. پدر و مادر در حال احتضار از پسرشان خواستند تا هریک از دختران را به همسری اولین خواستگارشان درآورد. پس از مرگ پدر و مادر، ایوان که به همراه سه خواهر خود با باغ قصر رفته بود، ناگهان با ابر سیاهی مواجه شد. آنها با مشاهدة ابر سیاه و شروع طوفان به قصر بازگشتند. در همین حین شاهینی که در قصر پرواز میکرد به مردی خوشقیافه تبدیل شد. مرد جوان تقاضای ازدواج با ماریا را داشت، همین حادثه به شکلی مشابه تکرار شد. با این تفاوت که دفعه دوم و سوم عقاب و کلاغ تبدیل به مردی جوان شده و دو دختر دیگر را خواستگاری کرده و با خود به سرزمینی دور بردند. شاهزاده ایوان پس از ازدواج سه خواهر، خود با ماریا مورونا ـ زیباترین ملکهها که در شجاعت نیز بینظیر بود ـ آشنا شد و با او ازدواج کرد. پس از ازدواج، روزی ماریا قصر را تحت مراقبت ایوان قرار داده و تنها او را از ورود به یکی از اتاقهای قصر، که مهروموم شده بود، بازداشت و خود برای جنگ آماده شد. شاهزاده ایوان نیز که بسیار کنجکاو بود به رغم قولی که به ماریا داده بود، در آن اتاق را باز کرد و با کمال تعجب با «جادوگر نمیر» که در اسارت به سر میبرد، مواجه شد. این امر وقایعی را به دنبال داشت که در ادامة داستان بازگو شده است. داستان حاضر به همراه تصاویر رنگی برای گروه سنی «ب» و «ج» به نگارش درآمده است.