خورشید نقاش
داستانهای تخیلی
لیلی روی تخت خوابیده بود. خورشید او را صدا کرد: «لیلی. لیلیجان بیدار شو». لیلی تکانی خورد و بیدار شد. خورشیدخانم به او گفت: «لیلی به حیاط بیا، میخواهم قشنگترین نقاشیام را به تو نشان دهم. لیلی به حیاط رفت و کنار گل شمعدانیاش ایستاد و گفت: «قشنگترین نقاشیات کو؟» خورشیدخانم به او گفت: «همانجا کنار گل شمعدانیات بنشین تا من عکس شما را نقاشی کنم». هنگامی که نقاشی تمام شد. لیلی پاهایش را به زمین کوبید و جیغ کشید: «خیلی قشنگ است. تو خیلی خوبی که من و گلم را کشیدی». کتاب حاضر برای گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است.