دخترک و توپ طلا
داستانهای تخیلی
در گذشتههای دور، دخترکی زیبا، در سرزمینی زندگی میکرد. او دختر امیر آن سرزمین بود و همه زیبایی او را میستودند. یک روز دخترک در جنگل توپ طلایی را دید و شروع به بازی با آن کرد؛ غافل از این که دیو جنگل از حسادت به زیبایی او، در فکر طلسم کردنش با آن توپ است. همانطور که مشغول بازی با توپ طلا بود، وزغی به او رسید و با او صحبت کرد. دخترک فهمید که وزغ در گذشته پرنسی بوده که گرفتار طلسم دیو جنگل شده است. در همان موقع دیو جنگل از چاه بیرون آمد، اما یک پری مهربان از آسمان به سمت آنها آمد و با عصای خود، دیو را نابود کرد. بعد از آن دخترک با عجله به سمت قصر پدرش رفت و دید یک پرنس جلوی در منتظر او است. داستان تخیلی حاضر برای کودکان گروه سنی «ب» تهیه شده است.