مشکل موش و گل: قصههای مصور (2)
در یکی از روزهای سرد زمستان گلی زیبا و تنها در دامنۀ کوه روییده و از کنار آن جوی آبی جاری بود. کمی آن طرفتر موشی در زیر زمین خانه داشت، او نیز مانند گل تنها بود. یک روز صبح زود هنگامی که موش کنار جوی آب آمده بود، چشمش به گل افتاد و پرسید: اسم شما چیست؟ اما گل از جواب دادن طفره رفت. موش نیز در جواب همین سوال گل طفره رفت و پاسخ درستی نداد. آن روز آنها به نتیجهای نرسیدند. روز بعد نیز همین اتفاق تکرار شد. تا این که لاکپشت پیری از راه رسید و نام آنها را گفت و به این طریق به حل مشکل آنها کمک کرد. این داستان به صورت مصور به چاپ رسیده است. در پایان کتاب نیز سوالاتی از متن کتاب آورده شده است.