داد و بیداد
در اثر حاضر سه حکایت فولکلریک کردی در قالب یک داستان بلند عرضه گردیده است. بدینترتیب که مردی روستایی با نام "محمدرحیم" برای یافتن شغل به همراه همسرش، "صنوبر" ـ که پا به ماه است ـ راهی یک آبادی میشود. آنها شبهنگام به آبادی رسیده، اما با مخالفت نگهبان ـ مبنی بر عدم اجازه به غریبهها در هنگام غروب به آبادی ـ مواجه میشوند. بر این اساس نگهبان روستا، آنها را به سمت خانهی باغی در نزدیکیهای روستا هدایت میکند و در همانجاست که آنها صاحب فرزند دختری میشوند. پس از لحظاتی سواری با نام "ابراهیم" از راه میرسد و اذعان میدارد که برای کار به روستا آمده اما با مخالفت نگهبان روبهرو شده است. پس از ورود ابراهیم، پیرمردی نورانی با عبایی بر تن از راه رسیده و خود را مامور پروردگار ـ که مسئول نوشتن سرنوشت افراد است ـ معرفی میکند و به ابراهیم میگوید: تو باید این دختر را به همسری انتخاب کنی، اما...