برای همیشه فراموشش کن
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، داستان زندگی دختری به نام دلارام میباشد که به پسری از اقوام مادری، علاقهمند میشود؛ اما مادر و برادرش به وی گوشزد میکنند که فریب این جوان را نخورد. در این میان، پدر دلارام آینده دیگری را برای دختر خود برنامهریزی کرده و درصدد است تا مسیر زندگی او را، خود هدایت کند. در بخشی از کتاب میخوانیم: «با چشمان گریان به بالینم آمد و گفت: چکار کردی با خودت دلارام. بخدا اگر بلایی سرت میآمد هرگز خودم را نمیبخشیدم. مقصر تموم این اتفاقها منم.»