رهایی از کمند اخلاق علمی
نخستین بار بحث نسبی بودن حقیقت در یونان باستان و در میان برخی از "سوفسطائیان" رواج یافت، تا این که این بحث یک بار دیگر در قرون اخیر مطرح شد. با این تفاوت که حیطۀ نسبی بودن، تفاوت اساسی با بحث سوفسطایی داشت. حیطۀ نسبیت در مباحث سوفسطائیان در "عقل نظری" و مربوط به "هستها" بود ولی در مباحث اخیر، حیطۀ نسبیت "عقل عملی" و مربوط به "بایدها"ی اخلاقی گردید. بر اساس این دیدگاه ارزشهای اخلاقی نسبی هستند و اصول اخلاقی ثابتی وجود ندارد بلکه مطابق با شرایط زمانی و مکانی تغییر مییابد. از پیامدهای این نظریه میتوان به مواردی چون: تجویز تنوع اخلاقی، تجویز تضاد اخلاقی، شکاکیت اخلاقی، و... اشاره کرد. در مقابل دیدگاه ذکر شده، اخلاقیون معتقدند که انسان یک لوح سفید بیخاصیت نیست، بلکه فطرتی الهی دارد و این فطرت در افراد مختلف و در مکانها و زمانهای متفاوت، یکسان است و قابل تغییر نمیباشد. نظریۀ دیگر دربارۀ اخلاق توسط "پوپه" مطرح شده است؛ او میگوید: قضایای اخلاقی اثباتپذیر علمی نیستند؛ اما ابطالپذیر علمی هستند، به عبارتی دقیق بر اساس نظریۀ مذکور قضایای ضرروی و کلی به وسیلۀ علم مشخص و از حیطۀ اخلاق خارج میشوند. با بررسیهای انجام شده نتیجهای که از این نظریه گرفته شد این است که: علم، موجب ایجاد اخلاق نمیشود؛ اما میتواند اخلاق را از بین ببرد در واقع میتوان از علم کمک گرفت و پلی میان علم و اخلاق بنا ساخت. علامه طباطبایی در آغاز ارتباط اخلاق با فطرت را قبول نداشت؛ اما با مطالعات و بررسیهای فراوان به این نتیجه رسید که میتواند با قبول وجود فطرت و ذات واحد ازلی و ابدی در تمام انسانها "اطلاق" را به اخلاق به ارمغان آورد و با پذیرش تغییر در مقام فعل قضایای اخلاقی، تنوع اخلاقی و تکثر رفتاری را تفسیر کند و زمینۀ رهایی از کمند اخلاقی علمی را، که به واسطۀ پذیرش مطلق بودن اخلاق به دست آمده بود، فراهم آورد.