نخودی
افسانههای عامه
روزی روزگاری در ده قشنگی زنی زندگی میکرد که بچه نداشت. روزی از روزها، زن داشت دیزی آبگوشت بار میگذاشت که یک دانه نخود از توی تنور پرید و به صورت دختر زیبا و ریزه میزهای درآمد. زن اسم او را نخودی گذاشت و همراه با دختران همسایه به صحرا فرستاد تا خوشههای گندم را بچینند. نخودی و دوستانش هنگام برگشت از صحرا با دیو سیاهی روبه رو میشوند؛ ولی نخودی موفق میشود با استفاده از هوش بالایش، خود و دیگر دخترها را از چنگ دیو نجات دهد. این داستان و تصاویر رنگی آن جهت استفادهٔ گروه سنی ب و در مجلدی خشتی به چاپ رسیدهاند.