عبدلی راننده میشه
شعر کودکان و نوجوانان / مشاغل - شعر
در این کتاب مصور رنگی از مجموعه داستانهای عبدلی، پدرش او را به راننده ده گلآباد میسپارد تا به تدریج رانندگی را بیاموزد .اما یک روز عبدلی بازیگوش از غفلت راننده استفاده میکند و ماشین را به حرکت درمیآورد، در نتیجه ماشین با درختی برخورد میکند و خراب میشود .بخشی از داستان بدین قرار است" :بچهها آی بچهها/ توی دهگلآباد/ بود حالا یک راننده/ به نام مشتی مراد/ او اهالی ده را/ از تو دهگلآباد/ با مقداری کرایه/ میبر تا احمد آباد/ رانندگی برایش/ کار خوب و ساده بود/ هر روز تو ایستگاه ده/ ماشین آماده بود/ ."...