سونامی در تبار من
داستانهای فارسی - قرن 14
«هاوار» به محض بیدار شدن از خواب صبحگاهی بیمحابا کنار پنجره اتاقش رفت، پرده را کناری زد، ناباورانه به درختان نگاهی کرد و چشمهایش را باز و بسته کرد، انگار خواب میبیند. درختان داخل حیاتشان عریان شده بودند. شب گذشته طوفان سهمگین پاییزی درختان را خلع سلاح کرده بود. مادرش که نگران هاوار است از او علت را جویا میشود. هاوار میگوید که از غارتگران میترسد، او میترسد که روزی غارتگری او را برباید و با خود ببرد و... .