سهم من از زندگی
داستانهای فارسی - قرن 14
آخ از دست پسره ی بی معرفت. همیشه من باید ازش سراغی بگیرم. شاید بعد از تایم مدرسه، به دیدنش برم و تصمیممو اعلام کنم. امیدوارم بپذیره و مخالفتی نکنه. هرچند میدونم که روی خواهرش رو زمین نمی ندازه. با رفتنم، دنیام قشنگ میشه و زندگیم، رنگ و بوی خوشی می گیره. بالاخره از این نکبتی خلاص میشم. این خونه با همه تعلقاتش، ارزانی اطلسی خانم. امیدوارم روزی تقاص گناهاشو بده.