صیاد و پرندهی نادان
افسانههای عامه / داستانهای آموزنده / شعر فارسی
روزی صیادی دامش را با مقداری گندم پهن کرد و خودش در علفزار پنهان شد. قرقاول زیبایی به سمت او آمد و شروع به صحبت کرد. صیاد نیز دربارة جفای روزگار و بیکاری برای قرقاول گفت. بعد از آن قرقاول از صیاد خواست تا مقدرای گندم به او بدهد. صیاد هم گفت این گندم مال بچههای یتیم است و تو نباید از آن بخوری. اما قرقاول به حرف او توجهی نکرد و رفت روی دام و شروع به خوردن گندمها کرد، در همان لحظه هم در دام اسیر شد و صیاد با خوشحالی او را به خانهاش برد. این داستان آموزنده از مجموعه قصههای مثنوی، برای کودکان دو گروه سنی «ب» و «ج» تهیه شده است.