ستارههای آرزو
داستانهای فارسی - قرن 14
«ستاره» و «مرضیه» تازه از آموزشگاه خارج شده بودند که صدای بوق اتومبیلی توجهشان را جلب کرد. «آرش» نامزد مرضیه به همراه پسرعمویش «وهاب» برای دیدن مرضیه آمده بودند. ظاهرا او به خاطر وابستگی بیش از حد مرضیه به خود، قصد به هم زدن این رابطه را داشت. مرضیه بعد از شنیدن حرفهای آرش، با دلخوری از او جدا شد و تصمیم گرفت تا او را فراموش کند. صبح روز بعد، ستاره، وهاب را مقابل در آموزشگاه دید، اما با بیاعتنایی از کنار او رد شد. اما با اصرار زیاد وهاب با او همراه شد و دریافت که وهاب به او علاقهمند است. و این آغاز ماجراهای تازهای است که در ادامة داستان بازگو میشود.