شبهای بنگال
جوانی فرانسوی به همراه دیگر دوستان اروپایی خویش برای شرکتی در بنگال مشغول به کار هستند. "آلن"، مهندس جوان که به اصل اروپاییاش فخر میورزد. با پیشنهاد رییس هندیاش وارد خانوادهی او میشود. این اتفاق باعث میشود که وی این فرصت را بیابد که از نزدیک با هند اصیل و واقعی آشنا شده و مردمش را بهتر بشناسد. آلن در آن خانه به عنوان یک فرزندخوانده پذیرفته شده است ولی به زودی مسحور دختر صاحبخانه میشود. "مئیتری" دوستداشتنی و دستنیافتنی، شاعر جوان و دانشآموختهی تاگور، شاعر بزرگ هند، است. دو جوان با وجود همهی اختلاف سلیقه و اختلاف فرهنگها روزی درمییابند که به یکدیگر علاقهمند شدهاند و این در خانوادهای هندی، همچون خانوادهی دختر، گناهی نابخشودنی محسوب میشود. آلن تصمیم میگیرد برای جلب رضایت خانوادهی هندی، مذهب خویش را تغییر داده و هندو شود. اما باز هم راه به جایی نمیبرد. با تمام مشکلات، دختر و پسر پنهانی نامزد میکنند و تا روزی که بر حسب اتفاق راز آنها آشکا رمیشود، در کنار یکدیگر ساعات خوشی را میگذرانند. پس از برملا شدن قضیه، خانوادهی "مئیتری" او را در اتاقی حبس کرده و از آلن میخواهند تا هرچه زودتر منزل آنها را ترک کرده و هرگز حتی برای لحظهای نیز با افراد آن خانه ارتباطی برقرار نکند. آلن سرشکسته و دلتنگ از خانه بیرون آمده و نزد دوستان خویش بازمیگردد. او تمام روزهای خویش را با گریه میگذراند. پس از مدتی شهر را ترک کرده و چندماهی را در منطقهای جنگلی به تنهایی سر میکند تا دوباره خود را بازیابد. پس از مراجعت درمییابد مئیتری برای این که بتواند به او بپیوندد دست به وحشتناکترین کارها زده است اما ناموفق باقی مانده است. آلن در این عشق نافرجام دلتنگ برجا میماند.