اولیس کامران
داستانهای فارسی - قرن 14
در این داستان که به روایت راوی (اول شخص) بازگو میشود؛ راوی از خاطراتی سخن میگوید که بیانگر واقعیتهای اجتماعی است. وقتی نیمه شب از خانه بیرون میزند خیسی آسفالت و دود سیگار و بخار نفسهایش درهم میآمیزد. در سرازیری خیابان اصلی زنی را میبیند که از دورتر میآید و در حال خود غوطهور است. برای اینکه با او برخورد نکند خود را به کناری میکشد. زن به آهستگی از کنارش عبور میکند و او ترس را در زن میبیند؛ او با دیدن زن آن هم آن وقت شب به این نتیجه میرسد که واقعهای شوم در راه است ...