سپید دندان
"سپیددندان"، گرگی است که پدربزرگش متعلق به سرخپوستها بوده است. سپیددندان و مادرش به طور اتفاقی به محل زندگی عدهای سرخپوست وارد شده و یکی از آنها که مادر او را شناخته، هر دو گرگ را تصاحب میکند. گرگ کوچک در مدت اقامت و زندگی با سرخپوستها، قوانین مبارزه، تلاش برای زندگی و رفتار با انسانها را میآموزد و به حیوانی قوی، که هیچ سگی قادر به شکست آن نیست، تبدیل میگردد. چندی بعد سفیدپوستی او را از صاحبش به قصد تربیت برای مبارزه خریده و هربار سپیددندان را وادار به جنگ و مبارزه با سگ جدیدی میکند. در یکی از این مبارزهها، که گرگ به سختی آسیب دیده مرد جوانی از راه میرسد و پس از مشاجره، حیوان را همراه خود برده با پرستاری او را در به دست آوردن سلامتش یاری میکند. مرد جوان که "اسکات" نام دارد با رفتار خوب خویش، گرگ را شیفته خود کرده تا حدی که حیوان، حاضر نیست حتی لحظهای دوری وی را تحمل کند. پس از مدتها آرامش در منزل اسکات، شبی دزدی به قصد سرقت و جنایت، وارد خانه شده و سپیددندان با او به سختی درگیر میشود. اهل منزل که از سر و صدا بیدار شدهاند، دزد را دستگیر میکنند. اما سپیددندان به سختی آسیب دیده و چند روز بعد، در کنار تولههای به دنیا آمدهاش میمیرد.