خون و آب و داستانهای دیگر
داستانهای آمریکایی - قرن 20م.
ایولین روزی خنک و بادخیز در پاییز مرطوب دوازدهمین سال زندگیاش، توی باغ خانهی والدینش در لندن، مکتشفی گمشده پیدا کرد. آن مرد در چادر کوچکش زیر پشهبندی چاک چاک و پاره پوره دراز کشیده بود و خیلی قشنگ معلوم بود برای در امان ماندن از شر پشههای آن دور و بر کافی نیست. لباس چرک و پر از لکههای خون و عرق بود و ته ریش خاکستری زبری صورت نزارش را پوشانده بود.