قصه عشق من
داستانهای فارسی - قرن 14
شکیبا، نوة یکی از خانهای بزرگ ایل بختیاری بود. آنها سالها بود که در شیراز زندگی میکردند و تابستانها به مناطق ییلاقی شیراز، خانة پدربزرگ میرفتند. سالارخان سرشناس، چند بار به همراه همسرش شکیبا را دیده و علاقهمند به وصلت دو ایل بودند. بنابراین سالارخان شکیبا را برای فرهاد، نوة تحصیلکردة خود خواستگاری کرد. اما شکیبا علاقهمند به ادامة تحصیل بود، و تمایلی به ازدواج با فرهاد نداشت. اما روزی سوارکار ماهرو و باوقاری را در باغ سالارخان دید و دچار احساسی حاکی از جوانه زدن عشقی نسبت به او شد. شکیبا بعد از این که متوجه شد که او فرهاد است، وسوسة انتخاب شدن از جانب فرهاد ذهنش را مشغول کرد. اما با بیتوجهی عمدی او روبهرو شد. داستان عشق شکیبا و فرهاد در این کتاب به تصویر کشیده شده است.