در آغوش خدا گریه میکرد و میگفت نمیر
داستانهای فارسی - قرن 14
این کتاب روایت زندگی دکتر ژنتیکی است که به جرم زیرپا گذاشتن اصول اخلاقی و اقدام به شبیهسازی دختری به نام پردیس مدل آلما در زندان به سر میبرد. دکتر ژنتیک، فرزند فئودالی بود که املاک بسیاری در جاهای مختلف کشور داشت. او از معدود پزشکان موفق ژنتیک بود که تحصیلات خود را در بهترین دانشگاه اروپایی تمام کرد و در علم پزشکی به یک پدیده تبدیل شد. وی با سگش، مفیستوفلس به تنهایی زندگی میکرد و تصمیم گرفته بود کلنی سگش را بسازد. او در زندگی عشق را تجربه نکرده بود. روزی که آلما دختری با چشمهای زیبا به عنوان مریض برای جاسوسی نزد او میآید دکتر عاشق او میشود و چون رفتن او را پیشبینی کرده بود، تصمیم میگیرد که دست به خلق او بزند.