فرشتهای که برای خودش دعا نکرد
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
مهری در یک تصادف چشمان خود را از دست میدهد. او روزی در مسیر خود با دختری به نام لیلا آشنا میشود. لیلا برای سلامتی او در قدمگاه دعا میکند، سرانجام مادر مهدی پول عمل چشم او را تهیه و عمل با موفقیت انجام میشود و مهدی قادر به دیدن میشود. مهدی هر روز پشت پنجره میایستد و منتظر لیلا میشود. دختری هر روز با عصای سفید از کوچة آنها رد میشود. مهدی برای یافتن لیلا به قدمگاه میرود، اما با تصادف دختری با عصای سفید مواجه میشود. آن دختر همان لیلا است که هر روز از کوچة آنها رد میشد. مهدی با چشمان کور بهتر میتوانست او را ببیند، لیلا مانند فرشتهای بود که یادش رفته بود برای خود دعا کند. در این کتاب داستانهای دیگری با نامهای مادری با دستان سبز، خواستگار حلیمه، راحیل، سه طالع نحس، بیمارستان یتیم، شاخة گل سرخ، چشمهای سمیرا، هدیة روز تولدم و معاشقة ارواح چاپ شده است.