عامهپسند
داستانهای آمریکایی - قرن 20م.
دقیقاً همان روزی که قرارداد اجاره خانهام تمام شده بود، آقای مک کلوی، مالک خانه، پیگیر کارهای حکم تخلیه بود. در اتاق کارم نشسته بودم. در آن روز داغ و جهنمی، از بدشانسی، کولر اتاقم هم خراب بود. مگسی روی میز کارم راه میرفت. با کف دستم فرستادمش آن دنیا. داشتم دستم را با پاچه سمت راست شلوارم تمیز میکردم که تلفن زنگ خورد. چه صدای جذابی داشت. کم کم حالم داشت دگرگون میشد.