کافه کاکائو
داستانهای فارسی - قرن 14
در "کافه کاکائو"، زوج جوانی به همراه فرزندانشان "آیدا" و "سهند"، از جمله ایرانیان مقیم آلمان هستند. زن و مرد همواره به دلایل متعدد با یک دیگر به مناقشه میپردازند، تا این که روزی زن برای خرید کتاب به کتابفروشی رفته و در برخورد با فروشنده و مشاهدۀ تفاوت سطح فرهنگ وی با همسرش، بهروز که فردی بیفرهنگ است به فروشنده علاقمند میشود.، و سرانجام نیز از بهروز جدا شده و با فروشنده، که "توبیاس" نام دارد، زندگی مشترک خود را آغاز میکند. پس از چندی زن که مشتاق دیدن ایران است تصمیم میگیرد تا به همراه فرزندانش راهی ایران شود و این در حالی است که امضای رضایت بهروز برای خروج آنان از آلمان باید وجود داشته باشد. بهروز پس از خواهش بسیار زن و فرزندانش سرانجام برگۀ خروج آنها را امضا میکند. زن سه ماه پیش از سفر به ایران و برای گذراندن زندگی، کافهای را اجاره میکند و نام آن را "کافه کاکائو" میگذارد. "کافه کاکائو"، آیینۀ تمامنمای سرگشتگی مردان مهاجر و سازگاری به ایستایی و سرانجام سربرتافتن و پویایی زنان مهاجر است.